احساس می کنم اون آدمی ام که حسابی کتک خورده، اونقدر زیاد که نفس هاش به شمارش مع اُفتاده. آدمی که اینقدر اوضاعش خرابه که هر لحظه رو با مَشِقّت، به لحظه ی بعدی می چسبونه تا به زمانی به بلــــــــــندای یک دقیقه برسه. احساس می کنم اون آدمی ام که حتی از تماشای جون دادنش، دچار دل آشوبه می شی. نمی خوای و نمی تونی نگاهش کنی چون می دونی دیگه اُمیدی به زنده موندنش نیست اگرچه بودنش منقضی شده و مثل یک طنز ِ تلخ، هنوز زنده است. از جنس نوشته های دفترم
183بار جا ماندن از
پونزده، پنجاه و نُه، سی
آدمی ,نمی ,یک ,لحظه ,کنم ,زنده ,ام که ,احساس می ,اون آدمی ,آدمی ام ,می کنم
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت